جدول جو
جدول جو

معنی خر و بار - جستجوی لغت در جدول جو

خر و بار
(خَ رُ)
زاد و توشه. زاد و راحله. بار:
گر بقیامت رویم بی خر و بار عمل
به که خجالت بریم چون بگشایند بار.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سر و بر
تصویر سر و بر
شکل و قیافه، وضع لباس و پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر و کار
تصویر سر و کار
کار و ارتباط، معامله، داد و ستد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر و بال
تصویر پر و بال
بال و پر پرنده، کنایه از توانایی، نیرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر و بال
تصویر پر و بال
بال و پر پرنده، کنایه از توانایی، نیرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کار و بار
تصویر کار و بار
شغل، عمل، کنایه از وضع و حال، برای مثال هر آن کس را که در خاطر ز عشق دلبری باری ست / سپندی گو بر آتش نه که دارد کاروباری خوش (حافظ - ۵۸۲)
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
جنس آرد، خمیر، نان: آردوبار فلان نانوائی، جنس نان آن
لغت نامه دهخدا
(خِرْرُ خِ)
آواز کشیدن چیزی سنگین بر زمین
لغت نامه دهخدا
(دَ رُ)
مجموع خانه از اطاق و صحن و بام. خانه و بخش های اساسی آن:
پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب
می رود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز.
حافظ.
- بی دروبام، بی روزن و سقف. مسدود و غیر محاط (بر حسب اعتقاد قدما به فلک) :
سرگشته در این دائرۀ بی دروبام
ناآمده بر مراد و نارفته به کام.
خیام.
- دختری دروبام بسته، که مرد ندیده است. بانوچه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سَ رُ)
خواهش، چون لفظ سر بمعنی میل و خواهش است. (غیاث). خواهش، چه لفظ سر بمعنی میل و خواهش است و با لفظ افتادن و بسامان شدن مستعمل است. (آنندراج) ، کار. (غیاث). معامله و کار. (آنندراج). کار. علاقه. ارتباط:
مجلس و مرکب و شمشیر چه داند همی آنک
سر و کارش همه با گاو و زمین است و گراز.
عمارۀ مروزی.
خداوند ما باد پیروزگر
سر و کار او با پرندین بری.
منوچهری.
و با عاجزی چون عبداﷲ قراتکین سر و کار داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 270). و عادت و اخلاق ایشان پیش چشم نمی دارد که سر و کار نبوده است او را با ایشان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 396).
بترساند مرا امروز و گوید باش تا فردا
سر و کار مرا بینی چه باشد روز بازارم.
سوزنی.
نه ترا برگ وصال و نه مرا طاقت هجر
احسن اﷲ جزاک اینت برونق سر و کار.
سیفی نیشابوری.
مغی را که با من سر و کار بود
نکوروی و هم حجره و یار بود.
سعدی.
گر بگویم که مرا باتو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست.
سعدی.
مبادا هیچ با عامت سر و کار
که از فطرت شوی ناگه نگونسار.
شیخ محمود شبستری.
با هر ستاره ای سر و کار است هر شبم
از حسرت فروغ رخ همچو ماه تو.
حافظ.
، حکم. داوری:
چو رفتی سر و کار با ایزد است
اگر نیک باشدت کار ار بد است.
فردوسی.
، عاقبت. فرجام. پایان:
کسی جز من گر این شربت چشیدی
سر و کارش به رسوایی کشیدی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ / رْ رُ)
پر. مجازاً نیرو. قدرت. توانائی:
بخواهم که شاها عنایت دهی
که باشد مرا عون تو پرّ و بال.
؟ (فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ سُ)
خس و خاشاک، آشغال، تیغ. خار. شوک:
وین گل و لالۀ خاکی که همی روید
با گل دانش پیشت خس وخارستی.
ناصرخسرو.
تن درختی است خرد بار و دروغ و مکر
خس و خار است حذر کن ز خس و خارش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خَ رُ خوَرْ / خُرْ / خو)
خر و بار. خر و گاله:
گر بقیامت شوی بی خر و خور عمل
به که خجالت بری چون بگشایند بار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بُ نُ)
از بیخ و بن.
- از بن و بار، از بیخ و بن. از اصل و بنیاد:
خبر نداردکاندر دلم اثر نکند
اگر جهان همه تیمار گردد از بن و بار.
عنصری.
عطار به کلبه در با عود همی گفت
کاصل تو چه چیز است و چه چیزی ز بن و بار.
فرخی.
میر گرت یک قدح شراب فروریخت
چون که تو از دین برون شدی ز بن و بار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَرْ رُ بَ)
خشکی و دریا
لغت نامه دهخدا
(خَ رُ)
بی چیز. فقیر. رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
آنچه از شخصی یا شیئی صادر شود، آنچه که کرده شود، فعل عمل، شغل پیشه، صنعت، هنر، امر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر و بال
تصویر پر و بال
بال و پر، نیرو توانایی قدرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خس و خار
تصویر خس و خار
خس و خاشاک، آشغال، تیغ، خار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروبار
تصویر خروبار
زاد و توشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار و بار
تصویر کار و بار
((رُ))
مشغولیت، معامله، شغل، کسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کار و بار
تصویر کار و بار
مشغله
فرهنگ واژه فارسی سره
پدر و مادر
فرهنگ گویش مازندرانی
هزینه ی خوراک، خرج آشپزخانه ی خانواده ی عروس به هنگام عروسی
فرهنگ گویش مازندرانی
ارتباط، پیوند
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات، حرف اضافی، غرولند
فرهنگ گویش مازندرانی
هزینه ی ضیافت عروسی و جشن مربوط به آن که داماد را پرداخت
فرهنگ گویش مازندرانی