مجموع خانه از اطاق و صحن و بام. خانه و بخش های اساسی آن: پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب می رود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز. حافظ. - بی دروبام، بی روزن و سقف. مسدود و غیر محاط (بر حسب اعتقاد قدما به فلک) : سرگشته در این دائرۀ بی دروبام ناآمده بر مراد و نارفته به کام. خیام. - دختری دروبام بسته، که مرد ندیده است. بانوچه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
مجموع خانه از اطاق و صحن و بام. خانه و بخش های اساسی آن: پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب می رود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز. حافظ. - بی دروبام، بی روزن و سقف. مسدود و غیر محاط (بر حسب اعتقاد قدما به فلک) : سرگشته در این دائرۀ بی دروبام ناآمده بر مراد و نارفته به کام. خیام. - دختری دروبام بسته، که مرد ندیده است. بانوچه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
خواهش، چون لفظ سر بمعنی میل و خواهش است. (غیاث). خواهش، چه لفظ سر بمعنی میل و خواهش است و با لفظ افتادن و بسامان شدن مستعمل است. (آنندراج) ، کار. (غیاث). معامله و کار. (آنندراج). کار. علاقه. ارتباط: مجلس و مرکب و شمشیر چه داند همی آنک سر و کارش همه با گاو و زمین است و گراز. عمارۀ مروزی. خداوند ما باد پیروزگر سر و کار او با پرندین بری. منوچهری. و با عاجزی چون عبداﷲ قراتکین سر و کار داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 270). و عادت و اخلاق ایشان پیش چشم نمی دارد که سر و کار نبوده است او را با ایشان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 396). بترساند مرا امروز و گوید باش تا فردا سر و کار مرا بینی چه باشد روز بازارم. سوزنی. نه ترا برگ وصال و نه مرا طاقت هجر احسن اﷲ جزاک اینت برونق سر و کار. سیفی نیشابوری. مغی را که با من سر و کار بود نکوروی و هم حجره و یار بود. سعدی. گر بگویم که مرا باتو سر و کاری نیست در و دیوار گواهی بدهد کاری هست. سعدی. مبادا هیچ با عامت سر و کار که از فطرت شوی ناگه نگونسار. شیخ محمود شبستری. با هر ستاره ای سر و کار است هر شبم از حسرت فروغ رخ همچو ماه تو. حافظ. ، حکم. داوری: چو رفتی سر و کار با ایزد است اگر نیک باشدت کار ار بد است. فردوسی. ، عاقبت. فرجام. پایان: کسی جز من گر این شربت چشیدی سر و کارش به رسوایی کشیدی. نظامی
خواهش، چون لفظ سر بمعنی میل و خواهش است. (غیاث). خواهش، چه لفظ سر بمعنی میل و خواهش است و با لفظ افتادن و بسامان شدن مستعمل است. (آنندراج) ، کار. (غیاث). معامله و کار. (آنندراج). کار. علاقه. ارتباط: مجلس و مرکب و شمشیر چه داند همی آنک سر و کارش همه با گاو و زمین است و گراز. عمارۀ مروزی. خداوند ما باد پیروزگر سر و کار او با پرندین بری. منوچهری. و با عاجزی چون عبداﷲ قراتکین سر و کار داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 270). و عادت و اخلاق ایشان پیش چشم نمی دارد که سر و کار نبوده است او را با ایشان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 396). بترساند مرا امروز و گوید باش تا فردا سر و کار مرا بینی چه باشد روز بازارم. سوزنی. نه ترا برگ وصال و نه مرا طاقت هجر احسن اﷲ جزاک اینت برونق سر و کار. سیفی نیشابوری. مغی را که با من سر و کار بود نکوروی و هم حجره و یار بود. سعدی. گر بگویم که مرا باتو سر و کاری نیست در و دیوار گواهی بدهد کاری هست. سعدی. مبادا هیچ با عامت سر و کار که از فطرت شوی ناگه نگونسار. شیخ محمود شبستری. با هر ستاره ای سر و کار است هر شبم از حسرت فروغ رخ همچو ماه تو. حافظ. ، حکم. داوری: چو رفتی سر و کار با ایزد است اگر نیک باشدت کار ار بد است. فردوسی. ، عاقبت. فرجام. پایان: کسی جز من گر این شربت چشیدی سر و کارش به رسوایی کشیدی. نظامی
خس و خاشاک، آشغال، تیغ. خار. شوک: وین گل و لالۀ خاکی که همی روید با گل دانش پیشت خس وخارستی. ناصرخسرو. تن درختی است خرد بار و دروغ و مکر خس و خار است حذر کن ز خس و خارش. ناصرخسرو
خس و خاشاک، آشغال، تیغ. خار. شوک: وین گل و لالۀ خاکی که همی روید با گل دانش پیشت خس وخارستی. ناصرخسرو. تن درختی است خرد بار و دروغ و مکر خس و خار است حذر کن ز خس و خارش. ناصرخسرو
از بیخ و بن. - از بن و بار، از بیخ و بن. از اصل و بنیاد: خبر نداردکاندر دلم اثر نکند اگر جهان همه تیمار گردد از بن و بار. عنصری. عطار به کلبه در با عود همی گفت کاصل تو چه چیز است و چه چیزی ز بن و بار. فرخی. میر گرت یک قدح شراب فروریخت چون که تو از دین برون شدی ز بن و بار. ناصرخسرو
از بیخ و بن. - از بن و بار، از بیخ و بن. از اصل و بنیاد: خبر نداردکاندر دلم اثر نکند اگر جهان همه تیمار گردد از بن و بار. عنصری. عطار به کلبه در با عود همی گفت کاصل تو چه چیز است و چه چیزی ز بن و بار. فرخی. میر گرت یک قدح شراب فروریخت چون که تو از دین برون شدی ز بن و بار. ناصرخسرو